قوله تعالى: «قال رب» گفت خداوند من، «السجْن أحب إلی» زندان دوسترست بمن، «مما یدْعوننی إلیْه» از آنچ ایشان مى‏خوانند مرا با آن، «و إلا تصْرفْ عنی کیْدهن» و اگر بنگر دانى از من این کوشیدن ایشان ببدى. «أصْب إلیْهن» بایشان گرایم، «و أکنْ من الْجاهلین» (۳۳) و آن گه کار نادانان را کننده باشم.


«فاسْتجاب له ربه» پاسخ کرد او را خداوند او، «فصرف عنْه کیْدهن» بگردانید ازو آن کوشش بد ایشان، «إنه هو السمیع الْعلیم» (۳۴) که اوست آن شنواى دانا.


«ثم بدا لهمْ» پس آن گه ایشان را در دل افتاد، «منْ بعْد ما رأوا الْآیات» پس آن نشانها که دیده بودند، «لیسْجننه» که او را در زندان کنند ناچاره، «حتى حین» (۳۵) تا یک چندى.


«و دخل معه السجْن» و با یوسف در زندان شد، «فتیان» دو غلام، «قال أحدهما» یکى گفت از ایشان یوسف را، «إنی أرانی» من خویشتن را در خواب دیدم «أعْصر خمْرا» که شیره انگور مى‏گرفتم، «و قال الْآخر» و غلام دیگر گفت، «إنی أرانی» من بخواب دیدم خویشتن را، «أحْمل فوْق رأْسی خبْزا» که برداشته بودمى زبر سر خویش نان، «تأْکل الطیْر منْه» میخورد مرغ از آن، «نبئْنا بتأْویله» ما را خبر کن بسر انجام آن و تعبیر کن خواب ما را، «إنا نراک من الْمحْسنین (۳۶)» که ما ترا از دانایان مى‏بینیم.


«قال لا یأْتیکما طعام» یوسف گفت ناید بشما هیچ خوردنى، «ترْزقانه» که شما را روزى دهند آن را «إلا نبأْتکما بتأْویله» مگر که من خبر کنم شما را که سرانجام آن در تعبیر چیست، «قبْل أنْ یأْتیکما» پیش از آنک سرانجام شما را آشکار شود و بشما آید، «ذلکما مما علمنی ربی» این که شما را مى‏گویم از آنست که به من آموخت خداوند من، «إنی ترکْت ملة قوْم» من دست بداشته‏ام کیش گروهى، «لا یوْمنون بالله» که بنه مى گروند بخداى، «و همْ بالْآخرة همْ کافرون (۳۷)» و بروز پسین کافرند.


«و اتبعْت ملة آبائی» و پى برنده‏ام بکیش پدران خویش، «إبْراهیم و إسْحاق و یعْقوب ما کان لنا أنْ نشْرک بالله منْ شیْ‏ء» هرگز نبود ما را که انباز گیریم با خداى تعالى هیچیز، «ذلک منْ فضْل الله علیْنا و على الناس» آن از فضل و نیکو کارى خداى تعالى است بر ما و بر مردمان، «و لکن أکْثر الناس لا یشْکرون (۳۸)» لکن بیشتر مردم آنند که سپاس دار نه‏اند.


«یا صاحبی السجْن» اى دو غلام زندانى، «أ أرْباب متفرقون خیْر» چه گوئید خداوندان پراکنده پراکنده راى مختلف فرمان به، «أم الله الْواحد الْقهار» (۳۹) یا الله آن خداى یگانه و همه را فرو شکننده و کم آرنده.


«ما تعْبدون منْ دونه» نمى‏پرستید شما فرود از الله، «إلا أسْماء سمیْتموها أنْتمْ و آباوکمْ» مگر نامهایى که شما کردید و پدران شما، «ما أنْزل الله بها منْ سلْطان» فرو نفرستاد الله تعالى آن پرستیدگان را هیچ حق، «إن الْحکْم إلا لله» نیست کار راندن و فرمان گزاردن مگر الله را، «أمر ألا تعْبدوا إلا إیاه» فرمود که مپرستید مگر او را، «ذلک الدین الْقیم» آنست دین راست و بر جاى، «و لکن أکْثر الناس لا یعْلمون» (۴۰) لکن بیشتر مردمان نمیدانند.


«یا صاحبی السجْن» اى دو غلام زندانى، «أما أحدکما» اما یکى از شما دو، «فیسْقی ربه خمْرا» تا خواجه خویش را ساقى بود، «و أما الْآخر فیصْلب» و اما آن دیگر را بردار کنند، «فتأْکل الطیْر منْ رأْسه» تا مرغ از سر او بخورد، «قضی الْأمْر الذی فیه تسْتفْتیان (۴۱)» حکم راندند کار آن خواب که در آن از من تأویل خواستید


«و قال للذی ظن أنه ناج منْهما» یوسف گفت آن غلام را که چنان دانست که او رستنى است از ایشان دو، «اذْکرْنی عنْد ربک» چون نواخت یابى از خداوند خویش یاد کن مرا بنزدیک او، «فأنْساه الشیْطان» فراموش کردبر آن غلام دیو، «ذکْر ربه» یاد کردن بنزدیک خداوند خویش، «فلبث فی السجْن» پس بماند یوسف در زندان، «بضْع سنین» (۴۲) چند سالى.